هر روز در سكوت خيابان دوردست روي رديف نازكي از سيم مينشست وقتي كبوتران حرم چرخ ميزدند يك بغض كهنه توي گلو داشت…ميشكست ابري سپيد از سر گلدسته ميپريد: جمع كبوتران خوشآواز خودپرست آنها كه فكر دانه و آبند و اين حرم جايي كه هرچقدر بخواهند دانه هست… بیشتر »