وقتي به خانه مي آمد ، من ديگر حق نداشتم كار كنم .بچه را عوض مي كرد ، شير برايش درست مي كرد .
سفره را مي انداخت و جمع مي كرد ، پابه پاي من مي نشست ، لباس ها را مي شست ، پهن مي كرد ، خشك مي كرد و جمع مي كرد .
آن قدر محبت به پاي زندگي مي ريخت كه هميشه… بیشتر »