زها، ماهها و سالها گذشت و من همچنان فرمانروای خانهمان بودم. تمام وقت مامان و بابا برای من بود. مجبور نبودم عشقشان را با کسی تقسیم کنم و میتوانستم با خیال راحت در قلمروی تحت فرماندهی خودم یکهتازی کنم. کوچکترین شیرینکاریم، غوغایی در خانه به پا… بیشتر »