زها، ماهها و سالها گذشت و من همچنان فرمانروای خانهمان بودم. تمام وقت مامان و بابا برای من بود. مجبور نبودم عشقشان را با کسی تقسیم کنم و میتوانستم با خیال راحت در قلمروی تحت فرماندهی خودم یکهتازی کنم. کوچکترین شیرینکاریم، غوغایی در خانه به پا میکرد. مادر بزرگها و پدر بزرگها که دیگر سنگ تمام میگذاشتند. من بودم و یک اطاق اسباب بازی و تولدهایی که خانهمان پر از هدیههایی بود که تنها برای من بود. تا اینکه یکروز مادرم به من گفت قرار است برایم یک همبازی کوچک بیاید و من دیگر تنها نیستم. اول نفهمیدم چه بلایی به سرم آمده است اما هر چه شکم مادربزرگ تر میشد، بیشتر به عمق فاجعه پی میبردم. کمتر مرا بغل میکرد، گاهی حالش خوب نبود و حوصلهام را نداشت. اگر خود را به بغلش میانداختم، بابا و مادربزرگ و بقیه مرا دعوا میکرند، تمام اینها یک طرف، لوازم کوچولویی که خریده میشد و هیچ ربطی به من نداشت دیگر طاقتم را طاق کرده بود تا اینکه بالاخره یک روز مامان به بیمارستان رفت و با یک بچه زشت و نقنقو به خانه آمد.
نمیدانم بچهای به این زشتی آنهم در حالیکه فقط بلد بود بخورد، بخوابد، کثیف کند و جیغ بکشد، چه چیز جالبی داشت که همه به دیدنش میآمدند، برایش کادو میآوردند وغمانگیزتر اینکه میگفتند: شبیه من است!
خلاصه دوران فرمانرواییام تمام شده بود و من باید اطاقم، مامان و بابام و حتی اسباببازیهایم را با یک غریبه تازه وارد تقسیم میکردم. این سختترین روزهای زندگی من بود.
متن بالا ذرهای از احساسات و حالات کودکی است که به تازگی صاحب خواهر یا برادر شده است. احساساتی که خیلی از ما آنرا تجربه کردهایم اما به یاد نمیآوریم. هر چند تنها بودن و تک فرزندی سخت است و مشکلات خاص خود را دارد اما روزهای اولی که فرزند ما خواهر یا برادر داشتن را تجربه میکند، خیلی روزهای شادی برایش نخواهد بود. مخصوصاً اگر قبل از آن در کانون توجه همه قرار داشته و به تمام خواستههایش بیچون و چرا رسیده باشد.
در هر صورت خبر آمدن این تازه وارد چیزی نیست که بدون برنامه گفته شود و باید به فرزند بزرگتر حق بدهیم که گاهی رفتارهای نامناسبی از خود نشان دهد. البته مدیریت صحیح ما میتواند خیلی زود او را با شرایط جدید وفق دهد.
شکم مامان،خونه نینی
بهتر است خبر آمدن مهمان ناخوانده را برای روزهای آخر نگذارید. وقتی کمی شکم مادر برآمده شد، زمان خوبی برای گفتن این موضوع است. اینکه یک خواهر یا برادر در شکم مامان در حال بزرگ شدن است و توضیح در باره ماههای آینده که به دنیا میآید و او دیگر تنها نیست البته با توجه به سن و سال کودک لازم است.
میشود حتی وقتی جنینی تکان میخورد، دست کودک را گرفت و بر روی شکم گذاشت و به او گفت: می خواهد زودتر بیرون بیاید تا با تو بازی کند!
بهتر است با کودکتان برای خرید لوازم نوزاد بروید و نظر او را بخواهید. بگویید دوست دارید همه چی با سلیقه او باشد. وقتی چیزی را با نظر فرزند اول برای نوزاد میخرید به او بگویید که نینی در دل شما از او تشکر میکند. البته اینها بستگی به سن فرزند اول هم دارد. اگر فاصله سنی خیلی کم باشد، چنین نسخهای قابل اجرا نیست. اگر فاصله سنی خیلی زیاد هم باشد فکر میکند او را مسخره میکنید.
اگر فرزند اول در روزهای آموزش توالت رفتن یا جدا شدن محل خواب است، سعی کنید این تغییرات با زمان زایمان فاصله داشته باشد تا او استرس هر دو را با هم تحمل نکند.
عادی سازی روزهای بحرانی
اینکه شما مدام برای او از نوزاد بگویید و از کمکهایی که میتواند به عنوان خواهر و برادر بزرگتر داشته باشد، نوعی حس نگرانی در او ایجاد خواهد کرد. وقتی به او میگویید: من هنوز تو را دوست دارم یعنی ممکن است دوست نداشته باشم. وقتی میگویید: تو فرزند اول ما هستی و برایمان خیلی عزیزی یعنی فرزند دوم میتواند از این عزت کم کند. لازم نیست برایش پرانتزی جدید باز کنید. اگر سوالی کرد و یا نگرانی را بروز داد، در موردش با او حرف بزنید و آرامش کنید. اگر روزی سه بار بگویید نینی که بیاید، برای تو خیلی خوب است و از تنهایی در میآیی و… اواحساس میکند نینی که بیاید قرار است اتفاقات بدی بیفتد. موضوع را عادی نشان دهید و سعی کنید در رفتارتان تغییر محسوسی احساس نکند.
عکسهای وقتی آکتور بودم
آلبومهای او را بیاورید تا خود را در روزهای نوزادی خوب تماشا کند. برخی بچهها وقتی نوزاد پف کرده با پوست قرمز را میبینند، وحشت میکنند و فکر میکنند خواهر و برادر آنها مشکلی دارد که ظاهرش به این شکل است. از روزهای تولد او به عنوان بهترین روزهای زندگیتان یاد کنید و بگویید بسیار خوشحالید که دوباره میتوانید این روزها را ببینید و خانوادهتان با آمدن کودک جدید، شادتر میشود.
روز واقعه
روزی که با اسپند و گل و شیرینی به خانه میآیید و همه سرگرم یک کوچولوی تازه وارد هستید، فراموش نکنید در دل فرزند اولتان غوغایی به پاست.
بگذارید با تمام درد و خستگی که دارید، شما را در آغوش بکشد و ببوسد. بهتر است در زمان ورود نوزاد بغل مادر و یا پدر نباشد. تا هر دویتان بتوانید فرزند اول را در آغوش گرفته و به او تبریک بگویید.
از کمکهایی که او قصد دارد به منظور دیدهشدن انجام دهد، استقبال کنید البته مراقب باشید صدمهای به نوزاد وارد نشود.
اولین روزهای ورود نوازد
یادتان باشد تا دیروز فرزند اول شما یکهتاز میدان بود پس به یکباره او را مجبور به گرفتن شریک نکنید. هر چند نوزاد وقت زیادی از شما میگیرد اما حتماً وقتی را برای فرزند اول اختصاص دهید. از همسرتان در نگهداری نوزاد کمک بگیرید تا بتوانید شب برای کودک اولتان قصه بخوانید. موهایش را شانه کنید، او را در آغوش بگیرید، ببوسید وگاهی با او بازی کنید.
بعضی به اشتباه، تمام وظایف کودک اول را به پدر میسپارند و خود مشغول کارهای نوزاد میشوند این یعنی فرزند شما در قدم اول احساس میکند، مادر یعنی مهمترین منبع آرامش و امنیتش را از دست داده است.
بهانههای کاملاً طبیعی
با تمام تلاشی که میکنید و همه توضیحات و همراهیهایی که از روزهای بارداری با فرزندتان دارید تا این تازه وارد را بپذیرد، کاملاً طبیعی است که بد خلقیهایی از او ببینید. گاهی او به یک مرحله قبل در رشد بر میگردد، شب ادراری پیدا میکند، انگشت میمکد وحتی کابوس میبیند. اینها مقطعی و گذرا هستند به شرط آنکه آرامشتان را حفظ کنید و عشق و توجهتان را از او دریغ نکنید. اگر حس کردید عکسالعملهایش شدید و طولانی است با یک روان شناس صحبت کرده و راه کارهای مناسب دریافت کنید.
یادتان باشد که اگر رفتار غلط شما، حس حسادت را در او نهادینه کند، روزهای سختی را پیش رو خواهید داشت.
درست است که روزهای اول خیلی سخت بود اما کم کم احساس کردم این کوچولوی پف کرده، چندان هم زشت نیست. مامان و بابا هنوز هم مرا خیلی دوست دارند و فکر کنم من دیگر بزرگ شدهام چون در بعضی از کارهای نینی خیلی به کمک من احتیاج دارند. هر چند گریهاش حوصلهام را سر میبرد اما گاهی که به من میخندد، بین خودمان باشد، اینقدر دوستش دارم که دلم میخواهد بزرگترین عروسکم را که بیشتر از همه دوستش دارم، به او بدهم. فکر کنم خواهر یا برادر داشتن اتفاق خوبی است…
ندا داوودي