شنیده بودم آیت الله بهجت تابستان ها به مشهد می آیند و مقیم کوی رضا(ع) می شوند.اما من کمتر موفق شده بودم در دفترشان یا در حرم مطهر امام رضا(ع) زیارتشان کنم.
آن روز من در کفشداری شماره هفت واقع در صحن آزادی خدمت می کردم.هوا کاملاً روشن شده بود،ولی آفتاب هنوز سر نزده بود.حرم نسبتاً خلوت شده بود.معمولاً حدود دو ساعت بعد از نماز صبح،حرم کمی خلوت تر می شود.
هنگام تعویض کشیک بود و باید کفشداری را ترک می کردم.زنگ ساعت حرم مطهر به صدا درآمد و ساعت 6 صبح را اعلام کرد.
وقتی از کفشداری بیرون آمدم و وارد صحن شدم،چشمم به گروهی از طلاب جوان افتاد که در ایوان شرقی صحن آزادی (باب السّلام) ایستاده بودند.وقتی کمی جلوتر رفتم و بیشتر دقت کردم،حضرت آیت الله بهجت را دیدم که جلوی آنان ایستاده بود و به حضرت رضا(ع) سلام می داد.ایشان دو دستی به عصای خود تکیه داده و در کمال تواضع و فروتنی مقابل حضرت ایستاده بود.
با خودم گفتم بهتر است از فرصت استفاده کنم و ببینم ایشان که از علمای بزرگ و مراجع تقلید هستند و با آداب زیارت کاملاً آشنا هستند،چگونه به زیارت می روند و عرض ادب می کنند،بنابراین تصمیم گرفتم از دور همراه ایشان حرکت کنم و عملاً آداب زیارت را ببینم و یاد بگیرم.
پیرمرد نورانی که کنار من ایستاده بود می گفت:«ورود از پائین پا،فضیلت بیشتری دارد.برای همین است آیت الله بهجت اگر چه از خیابان امام رضا(ع) می آیند،اما رنج و سختی راه طولانی را تحمل می کنند و با این کهولت،عرض صحن جامع رضوی و طول صحن کوثر را پیاده طی می کنند؛تا از صحن آزادی و پایین پای حضرت مشرّف شوند».سرم را به نشانه ی تأیید و تشکر تکان دادم.
چند دقیقه ای این توقف و سکوت در ایوان باب السّلام ادامه داشت.هیچ کس به خود اجازه نمی داد پا پیش گذارد و حرکت کند.همه ایستاده بودند و منتظر بودند ببینند آقا چه می کند.حالا مردمی هم که به جمع اضافه شده،پشت سر حضرت آیت الله بهجت ایستاده بودند و حرکات و رفتار ایشان را زیر نظر داشتند.
ایشان طی این مدت سرشان کاملاً پایین بود،به طوری که محاسن شریفشان به سینه چسبیده بود.هیچ حرکتی نداشت.فقط گاهی لبهایشان به آهستگی حرکت می کرد.نمی توانستم سرّ این همه ادب و تواضع را درک کنم.با خود می گفتم:«آری اوست که می داند در مقابل چه شخصیتی ایستاده است،اوست که معنای «عارفاً بحقّه» را می داند و اوست که زیارت همراه با معرفت را درک می کند و آداب زیارت را می داند.آری اوست که عمق این کلام نورانی امام جواد(ع) را می فهمد که فرمودند:«ضَمِنتُ لِمَن زارَ ابی علیه السّلام بطوس عارفاً بحَقِّه الجَنَّة علی اللهِ تعالی:من برای کسی که پدرم امام رضا(ع) را در طوس زیارت کند؛در حالی که حقّ او را بشناسد،از سوی خداوند متعال بهشت را ضمانت می کنم».1
بعد از چند دقیقه سکوت و عرض ارادت،ناگهان مانند کسی که اجازه ی ورود پیدا کرده باشد،حرکت مختصری کردند.دو طرف عبایشان را جمع کرده،یک بار دیگر به نشانه ی احترام به حضرت تا کمر خم شدند و بعد آرام وارد صحن شدند.طلبه ها و مردمی که همراه آقا بودند در کمال سکوت و به آرامی پشت سرِ ایشان به حرکت درآمدند.
چنان آرامش و طمأنینه ای در وجودش حس می شد که دیگران به خود اجازه نمی دادند حتی صدای نفسشان بلند شود.کنار حوض وسط صحن که رسیدند،زائری از فرصت استفاده کرد و خود را به آقا رساند،دست آقا را بوسید و پسر خردسالش را جلو برد و سرش را به گوش ایشان نزدیک کرد و در گوش آقا چیزی گفت.ایشان سرشان را اندکی بالا آوردند و نگاه ملتمسانه ای به گنبد طلا انداختند،دستشان را بر سر پسربچه کشیدند و به راه خود ادامه دادند.
این حرکت ایشان اشک مردم را درآورد،حال خوشی پیدا کرده بودند،به چهره ی نورانی آقا نگاه می کردند و آهسته و بی صدا اشک می ریختند.هر کس از اطراف صحن ایشان را می دید مجذوب نورانیت و معنویتشان می شد و به طرف ایشان حرکت می کرد.
وقتی جلوی قسمت فرش شده ی صحن رسیدند جمعیت زیادی اطراف ایشان را گرفته بودند.اگرچه مریدان فراوانی داشتند،اما اجازه نمی دادند کارهای شخصی شان را دیگران انجام دهند.نعلین را از پا درآورده،خم شدند کف دو کفش را روی هم قرار داده،در نایلونی که همراه خود آورده بودند،گذاشتند.نایلون را چند دور پیچیدند،به طوری که بسیار کوچک و کم حجم شد.بعد نایلون را به دست چپ زیر عبا پنهان کردند و راه افتادند.
جمعیت زیادی اطراف ایشان را گرفته بود،اما هیچ کس امر و نهی نمی شد،محافظ و نگهبان و خدم و حشم نداشتند.مردم کاملاً راحت و آزاد بودند.کسانی که اشتیاق بیشتری داشتند،نزدیک می شدند و «التماس دعا» می گفتند.ولی آرامش و اّبهت روحانی و معنوی ایشان باعث می شد که مردم کمتر مزاحم شوند،بلکه فقط نظاره گر اعمال و رفتار ایشان باشند.
زائرانی که از حرم بیرون می آمدند،با دیدن آیت الله بهجت می دویدند و دور آقا حلقه می زدند.یکی از دربانان به سرعت جلو آمد و در حالی که چوب پر را بالا و پایین می کرد،قصد داشت مردم را از اطراف ایشان دور کند که با نگاه عتاب آلود آیت الله بهجت روبه رو شد.دستش را پایین آورد و آرام آرام عقب رفت.
آقا مقابل درب بزرگ چوبی سمت چپ ایوان طلا توقف کوتاهی کردند.صورت به درب نهادند و پس از مکث کوتاهی وارد حرم شدند و در اولین فضای سمت چپ پشت درب نشستند.این مکان قبلاً کفشداری بود،اما مدتی است که کفشداری جمع شده و راهرویی درست شده است که صحن آزادی را به رواق دارالذکر متصل می کند.مدتی سر به زیر رو به حضرت نشستند بدون این که قرآن یا دعایی در دست بگیرند،عرض ارادت می کردند.
سپس برگشتند و رو به قبله نشستند،به طوری که هیچ فاصله ای با دیوار نداشتند.عجیب این بود که ایشان طی مدت ورود به صحن،حرم و هنگام زیارت سرشان کاملاً پایین بود و خیلی کم سرشان را بالا می آوردند و این سر به زیری سرّی دارد که اولیای خدا آن را می دانند.در این مدت هرگز ندیدم که به صورت کسی مستقیماً نگاه کنند.
این دریای علم و فقاهت و نمونه زهد و پرهیزکاری،آن چنان با فروتنی و خواری رو به قبله در برابر معبودش سر فرود آورده بود که گویی قطره ای است در برابر اقیانوس.اگر پس از هر چند دقیقه،حرکت کوچک و بسیار آرامی از ایشان دیده نمی شد،احساس می کردی جان به جان آفرین تسلیم کرده و روح از بدنشان جدا شده است.
این حالت حدود یک ساعت طول کشید.مردم همان طور آرام و در سکوت،اطراف ایشان نشسته بودند و از نگریستن به حالت ایشان لذت می بردند.بعد از این حالِ روحانی و عرفانی،آرام و آهسته برخاستند.صورتشان مثل ماه می درخشید و معنویت فوق العاده ای داشتند.دوباره ادای احترامی به حضرت رضا(ع) کردند و به آهستگی از حرم بیرون رفتند.
پی نوشت
1- شیخ صدوق،عیون اخبارالرضا(علیه السّلام)،ج 2،ص 256.
منبع : وادی مقدّس – گزیده ای از خاطرات و یادداشتهای یک کفشدار در حرم مطهّر رضوی(علیه السّلام) – جعفر علیزاده گلستانی