برخی از دانش آموزان بسیجی سراسر کشور که صبح امروز در حسینیه امام خمینی (ره) با رهبر معظم انقلاب دیدار داشتند از احساسات خود در دیدار با رهبر انقلاب اسلامی میگویند.
مریم دانش آموزان استان البرز از احساس خوبی که دارد میگوید: حس خوبی دارم؛ همیشه آرزو داشتم رهبرم را از نزدیک ببینم، خدا را شکر که به این آرزو رسیدم.
وی میگوید: وقتی چهره نورانی آقا را دیدم نتوانستم خودم را کنترل کنم و از شوق دیدار ایشان گریهام گرفت .
مینا دوست و هم استانی مریم میگوید: زبانم بند آمده و اصلا قادر نیستم که احساسم را توصیف کنم، انشاءالله افتخار دیدن آقا از نزدیک نصیب همه شود.
محمدی، دانش آموز مازندرانی، میگوید: وقتی توی سالن رهبر معظم از درب وارد شدند و توانستم چهره نورانی آقا را ببینم بی اختیار گریه ام گرفت، مظلومیت و نورانیت خاصی را در چهره ایشان دیدم.
محمدی که بار دیگر احساسات او را در بر گرفته با گریه میگوید: از همان لحظه ای که آقا سخنانشان را به پایان بردند و سالن را ترک کردند دلم برای دوباره دیدنشان تنگ شد و آرزو کردم یکبار دیگر ایشان را از نزدیک ببینم.
زینب دانش آموز زنجانی میگوید: وقتی آقا را داخل سالن دیدم، خشکم زده بود و هیچ کس و هیچ چیزی را جز چهره ایشان نمیدیدم، انگار جمعیت محو شده بود و فقط آقا وجود داشت و احساس من ایشان.
وی که برای دیدار با رهبری لحظهشماری کرده است، دیدار مجدد با معظمله را از آرزوهای خود بیان میکند.
نغمه دانش آموز البرزی که برای دومین بار رهبر را از نزدیک زیارت میکند، می گوید: من خیلی خوشحالم که ایشان را برای بار دوم از نزدیک دیدم و امیدوارم همه آنهایی که آرزوی چنین دیداری را دارند موفق به زیارت ایشان از نزدیک شوند.
زهرا دانش آموز کرمانشاهی درباره این دیدار می گوید: ملاقاتی به یاد ماندنی بود و جای دوستانمان خالی است.
چند دانش آموز یزدی که بیرون حسینیه در گوشه ای منتظر سرگروهشان هستند از اینکه چفیه آقا به آنها نرسیده ناراحت هستند و در توصیف دیدارشان با رهبر معظم انقلاب می گویند: در تمام طول این دیدار معنویت خاصی در مجلس حکم فرما بود و لحظه ورود معظم له یکی از لحظه های به یاد ماندنی برایمان محسوب می شود.
***اما بخوانید ماجرای شب و روز قبل این دیدار که دانش آموزان یزدی، سمنانی، زنجانی، مازندرانی، کرمانشاهی، همدانی، البرزی، تهران بزرگ و شهرستان های تهران در اردوگاه باهنر (واقع در میدان تجریش، خیابان باهنر) گرد هم جمع شدند و تا پاسی از شب به شوق دیدار با رهبر معظم انقلاب علی رغم خستگی و مسافت طولانی که از شهرستان خود تا تهران طی کرده اند سرورد تمرین کردند و از 5 صبح آماده شدند برای این دیدار.
*ساعت 3 بعدازظهر روز سه شنبه
دانش آموزان دختر و پسر همدانی و البرزی که گویا از دیگر دانش آموزان زودتر رسیده اند در حسینیه مسجد نور مشغول تمرین سرودی هستند که قرار است فردا آن را به صورت دسته جمعی در محضر رهبر معظم انقلاب بخوانند.
*ساعت 4 بعدازظهر روز سه شنبه
وارد اردوگاه باهنر می شوم، برخی از دانش آموزان در ورودی پذیریش اردوگاه جمع شده اند می گویند از مازندران آمده اند و تازه رسیده اند، ساک هایشان دستشان است، همه خوشحالند و برای دیدار با آقا لحظه شماری می کنند.
دانش آموزان یزدی تازه از راه رسیده اند و در محوطه مسجد نور اردوگاه مشغول خوردن غذا هستند، سوال می کنم نهار است یا شام و همه سرحال پاسخ می دهند هر دو، با وجودیکه بیش از 8ساعت با مینی بوس در راه بوده اند اما شوق دیدار اصلا خسته اشان نکرده است.
با هم شوخی می کنند و از دوستانشان که این موقعیت نصیبشان نشده حرف می زنند، نظر خانواده هایشان را که درباره این سفر جویا می شوم، می گویند آنها بیشتر از ما خوشحال بودند و از اینکه این موقعیت نصیبمان شده سر از پا نمی شناختند.
*ساعت 6 بعداز ظهر روز سه شنبه
بعد از قرائت نماز مغرب و عشاء قرار است دانش آموزان دوباره سرود را تمرین کنند به برخی از دانش آموزان کرمانشاهی که در گوشه ای از نمازخانه دور هم جمع شده اند ملحق می شوم و درباره حس و حالشان می پرسم، آن را وصف نشدنی توصیف می کنند چند تایشان از گریه هایی می گویند که وقتی خبر انتخاب برای این دیدار را در مدرسه اشان به آنها داده اند کرده اند و برخی از شوکی که با این خبر بهشان وارد شده.
فاطمه نمانی می پرسد: نامه هم می توانیم بنویسم، و پاسخ مثبت مرا که می شنوند شوقی او را در بر می گیرد که به آن غبطه می خورم.
می گوید: مخترع است و دستگاه سه کاره آب سرد کن، آب شیرین کن و تولید کننده متان از نور خورشید را درست کرده و قصد دارد در نامه ای به رهبری از اختراعش بگوید و از طرح مشابه ای که در کشور چین به اجرا درآمده. می گوید می خواهم نظر آقا را درباره این طرح بدانم. چفیه اش را نشان می دهد و می گوید می شود یک عکس با این چفیه ازم بگیری و من قبول می کنم.
*ساعت 8 شب روز سه شنبه
هنوز هم دانش آموزان دختر و پسر با همان شور و حال ساعات قبلی مشغول تمرین سرود هستند که خبر آماده بودن شام را می دهند و قرار می شود از ساعت 9 شب دوباره تمرین ها ادامه پیدا کند.
*ساعت 9 شب روز سه شنبه
باز هم تمرین سرود که تا ساعت 11 ادامه پیدا می کند و بعد از آن دانش آموزان راهی محل استراحتشان می شوند.
فکر می کنم خوب خدا را شکر با این همه خستگی بالاخره می توانیم بخوابیم غافل از اینکه تازه اول کار است، دانش آموزان در اتاقهایشان هم دست بر نمی دارند و مرتب تمرین می کنند، ریتم و آهنگ صدایشان را با فایل صوتی که قبلا با به پیشنهاد آقای بیگی آهنگساز شعر با موبایلهایشان ضبط کرده اند هماهنگ می کنند، تا بعد ازنیمه شب هم صدایشان را می شنوم که یا سرود می خوانند و یا ماجرای سفر و انتخابشان برای دیدار را تعریف می کنند.
*ساعت 5 صبح روز چهارشنبه
از ساعتی قبل دانش آموزان بیدار شده اند و منتظر اتوبوس ها و مینی بوس ها هستند، آنقدر صبح زود است که در واقع هنوز شب است حتی خروس خوان هم نشده، از دانش آموزانی که در حیاط استراحت گاه جمع شده اند می پرسم شما خسته نیستید که به زودی بیدار شده اید، یکی از بین جمعیت می گوید کی خستست و همگی فریاد می زنند دشمن و بعد صدای خنده جمع بلند می شود، و من پاسخ سوال نامربوطم را می گیرم!
*ساعت 7 صبح روز چهارشنبه جلوی در حسینیه
صفی طولانی تشکیل شده است که تابحال ندیده ام. صف دانش آموزان و دانشجویان چند پیچ هم خورده است و درون کوچه کناری بیت رفته است. دانش آموزان دختر چفیه را به عنوان روسری سر کرده اند و همگی سربندهای یازهرا و لبیک یا خامنه ای را دارند.
*ساعت 9 صبح بعد از گیت های بازرسی و داخل حسینیه
بالاخره همراه با جمعیت وارد می شوم، دانش آموزان با سربند و چفیه ردیف های جلویی را گرفته اند و همه آرام نشستهاند و مثل بچههای حرف گوش کن و مظلوم شعار میدهند با جمعیت سرود تمرین می کنند، قاری قرآن را می خواند همه گوش بزنگ می شوند، مداح کمی مولودی می خواند آخر امروز میلاد امام هادی (ع) هم هست.
شخصیت ها و مسئولین لشکری و کشوری که وارد می شوند دیگر جمعیت منتظر نمی ماند و خودجوش فریاد می زند «ای پسر فاطمه منتظر تو هستیم»
همین که آقا وارد می شود ، جمعیت بلند میشوند و هجوم میآورند. شعار می دهند و گریه می کنند.
زار می زنند و شعار می دهند، و آقا با آرامش و لبخندی بر لب ایستاده با دست دعوتشان می کند به آرامش و نشستن.
بالاخره زمان موعود فرا می رسد و دانش آموزان سرود دسته جمعی اشان را می خوانند.
گزارش از کبری بهروز