به او گفتم چرا از عشق می نویسی؟
به او گفتم چرا از عشق می نویسی؟
گفت:تا تو عاشقانه بخوانی.
گفتم:چرا گلها در دل زمین مخفی شده اند؟
گفت:برای این که یاد زمین همیشه خوشبو بماند.
گفتم:مرحم زخمهایت چیست؟
گفت:مرحم زخمهایم صبوری است.
گفتم:کرخه را یادت هست؟
گفت:یاد قبرهای کنده در آن بخیر.
گفتم:نخلهای کارون را یادت هست چه زیبا بودند؟
گفت:عاشوراهایش زیباتر بودند.
گفتم:طلائیه یادت هست؟
گفت:باشقایقهای شنهایش آشنایم.
گفتم:سه راه شهادت؟
ناله ای زد و گفت:آنجا میعادگاه هر عاشقی بود که با خدای خودش وعده شهادت می گذاشت.آنجا نقطه وصل آسمان به زمین بود.در انجا بود که ما همت را بدرقه کردیم.
گفتم:دلم برای شلمچه تنگ است؟
گفت:یاد ستاره های اسمانش بخیر .یاد خرازی بخیر.یاد کربلای پنج بخیر.یاد ندای یا زهرا(س) بخیر.
گفتم:فکه……؟
گفت:خوشا آنان که رمل های گرم سجاده عروجشان شد.
او رفت و من فریاد زدم :کجا؟
گفتا:به خون.
گفتم:کی؟
گفتا: کنون.
گفتم:چرا؟
گفتا:جنون.
گفتم:نرو.
خندید ورفت…………