از نظر نیچه، انسان آن است که میشود. شدن، آری به خنثیبودن است و خود نیز خنثیشدن، البته خنثیشدن نه به معنای تسلیمِ شتری (نیچه پس از مرحلهی شتربودن در دگریسیِ سهگانه، مرحلهی شیرشدن یا شمایلشکنی را میگذارد و در مرحلهی سوم، کودکشدن را مطرح میکند)، بلکه به معنای سبکبالیِ کودکانه.
صورت ایدهآل سلامتی در پس از بیماری است؛ پس از بیماری است که زندگی را به طرزی کودکانه آری میگوییم و آن را سرمیکشیم و قدر میدانیم. همچنانکه زندگیِ پس از بیماری است که آریگو و نجیبانه است، زندگی پس از مرگ یا پس از اندیشیدن و دوستداریِ مرگ به منزلهی یک پل (بند) است، که زندگی والا را رقم خواهد زد. زندگیکردن چنین است: مانند بندباز چالاک و متمرکز با درک حالت خنثی مانند همان بند. درک راهرفتن بر بندِ خنثیبودگی است.
-عافیتاندیشی بدون عاقبتاندیشی، به عافیتی بادوام و عمیق هم منجر نخواهد شد. همین که مادام ترس از مرگ ما را بگزد، کافی است تا عافیت هم رخت برببندد. در حالیکه شهادت، دوستداریِ زندگی و والاترین لذت است. شهادت، شجاعت است و زندگی را سرکشیدن و مرگ را هم سرکشیدن؛ گواراشدن همه هستی برای شهید است.
-خون شهید را بالاتر از جوهر دانشمندان میدانم. این منافاتی با حدیث شریف «مدادالعلماء افضل من دماء الشهدا » ندارد، چراکه جوهر عالمی از همه جواهر برتر است که شهادت را دریابد و درّ یابد و آن را ارج بگذارد.
-شهید، به زندگی جان میبخشد. بندگی یا بودن بر آن بندِ تمایز، بهترین زندگی است و والاترین آزادی و رهایی در بندگی است نه در آزادیِ امیال. آزادیِ امیال، محبوسشدن انسان است. انسانی آزاد است که امیالاش، در بند اوست و او بر خویش مسلط باشد. با نگاهی زندآگاهانه، زندگیِ آگاهانه و زندهترین زندگی، متعلق به شهداست نه صرفاً در جهانی دیگر، بلکه در همین جهان هم شهادتطلبی، زندگی اینجهانی را میتواند مطبوعتر و مطلوبتر سازد.
-شهادت، زیباشدن مرگ است. شهادت، خشونت نیست، خشونتطلبی نیست، آمادگی و آرزوی مرگ در راه خداست. شهادتطلبیِ اصیل، طبیعت و انسانهای دیگر را آزار نخواهد داد، بلکه مانع و رادعی بر سر راه آزار طبیعت و خلق است. شهادتطلبیِ اصیل، از دشمن هم متنفر نیست، بلکه به جنگ با دشمنی، با ظلم و خشونتطلبی میرود. شهادتطلبیِ اصیل، تنها در میدان جنگ رخ نمیدهد، بلکه به دنبال صلح است، و در صلح بهتر از هر زمانی شکوفا میشود. شهادتطلبیِ اصیل، جهان را بر مفهوم ایثار و ترجیحدادن دیگری بر خود میبیند. شهادتطلبی اصیل در پی مرگِ خود و دیگری نیست، بلکه میخواهد زندگی اینجهانی را در صلح، امنیت و سلامت ببیند. بدینسان، شهادتطلبیِ اصیل، با پرهیز از خودمداری و خودخواهی، خدمت به زمین، زیستن و مردن در مسیری خدایی و دیگرگزینانه است. در آن سو، شهادتطلبیِ نوتکفیری، عاری از اندیشیدن است، این شهادتطلبی، تقلیدی و قلّادهای است و عشق به انسانیت و انسان و فکر در آن جایی ندارد. به سبب همین عملگراییِ تقلیدیِ مفرط، آنان همواره از داشتن علما، دانشمندان و نظریه پردازان بزرگ محروم بوده اند. توجه خوارج و تکفیری ها به عمل در اصل امر به معروف و نهی از منکر، جهاد و نفی تقیه به خوبی متبلور است. این گروه در میان سبد سه گانه اعتقادات، اخلاقیات و احکام، احکام و فقه را در جایگاهی برتر نشانده اند، حال آنکه نزد شیعه، اعتقادات در رأس هرم است واخلاق و احکام در مرتبه های بعدی اهمیت هستند.
درباره تکفیری ها عملگرایی و خالی بودن از اندیشه، تاحدی است که به قول حسنین هیکل آنها حتی نوشته های مدونی ندارند.
-نیچه میگوید: «مرگ پایان زندگی است، ولی مرگاندیشی آغاز آن». به این نباید بسنده کرد. نباید صرفاً مرگاندیش بود. مرگاندیشی، میتواند نومیدی را در پی داشته باشد، در حالیکه شهادت، زندگیِ مرگ و زندگیِ زندگی است. شهادت، ازدواج و امتزاج عاشقانهی مرگ و زندگی است و زندگی را فرامیبرد. مستیِ راستین زندگی است. اگر مرگاندیشی، آغاز زندگی است، شهادتاندیشی، استعلای زندگی و مستی و راستیِ آن است.