«با وجود همه این مسائل بنده نیز در زمان ازدواج میدانستم، زندگی با شهید به هیچوجه یک زندگی عادی نیست و با علم به عقاید سیاسی و مبارزات انقلابی شهید لبافینژاد دست به انتخاب زدم. زندگی ما در همان 2 سال و نیمی که ایشان حضور داشتند، همواره نیمهمخفی و از این شهر به آن شهر میگذشت. به خاطر فضای خفقان و دیکتاتوری حاکم بر کشور که داشتن یک کتاب با رنگ و بوی دینی و واقعیت، جرم محسوب میشد و مجازات حبس و اعدام داشت، ما همواره در حال مبارزه و گریز از دست ساواک بودیم».
«همچنین پس از دستگیری خودم در سال 54 که 2 سال به طول انجامید، فرزندم که در همان سال پدرش را نیز از دست داده بود، نزد مادربزرگ و پدربزرگش رفت و چون تنها یک سالونیمه بود، تقریباً هیچ خاطرهای از مادر و پدرش برایش نماند؛ بهطوریکه مادربزرگ و پدربزرگش را مادر و پدر خود میدانست. اما پیروزی انقلاب در سال 57، همه این مشکلات و خصوصاً خون شهدا را نتیجهبخش کرد و ثمره آن مبارزات شهدا و انقلابیون به بار نشست. امروزه نیز ما نیازمند وجود وحدت، اتحاد و همدلی در مقابل دشمن برای حفظ انقلاب و خون شهدا هستیم».
حمیده نانکلی خواهر شهید مراد نانکلی یکی دیگر از زنانی است که از اعضای خانوادههای مبارز و انقلابی محسوب میشود و در همین راستا خودش نیز وارد فعالیتهای مبارزاتی شده است. او در مورد ورود برادرش به فعالیتهای سیاسی و چگونگی آشنایی خودش با این راه چنین میگوید: «سال 42 تقریباً شاید 6-7 سالم بود، ولی یادم است که برادرم آنموقع در یک چراغسازی در خیابان پیروزی کار میکرد. همین که برادرم میآمد و میرفت، خبر میداد که شیشه اتوبوسها را شکستند یا چپ کردند و در خیابان پیروزی آتش زدند که آن زمان خیابان فرح آباد میدان ژاله بود و خیلی شلوغ شده بود. من یک خانواده مذهبی داشتم. برادرم بزرگتر بود و زودتر وارد آن مسائل شد و تأثیر بیشتری در خانواده گذاشت و خود به خود دنبال رو برادر شدیم».
«مراد تقریباً تا ششم دبستان را در تویسرکان خواند. آن زمان پدر در تهران کار میکرد، او هم پیش پدر رفت و دیگر برنگشت. تقریباً یکی دو سالی آنجا ماند و دوباره مشغول به تحصیل شد. هم تحصیل و هم کار میکرد. بعد فکر میکنم در کارخانه ارج با برادران آشنا شد که بیشتر مقرشان در میدان خراسان و حوالی آنجا بود، برادرهایی که همیشه صحبتشان بود مانند آقای مطهری یا آقای شاهی و آقای کچویی را در منزل میگفت که الان به فلان جا میروم، الان فلانی میخواهد بیاید، یا من میروم و اسم آنها از همان موقع در ذهنم مانده است. با اینکه آنها را هیچوقت ندیده بودم، ولی همیشه نامشان در ذهنم بود و بعد از آنکه برای ملاقات به زندان میرفتم، گاهی خانوادههای آنها را میدیدم، تازه میدانستم با چه خانوادههایی رابطه داشته است. او در حین آن که هم تحصیلات خود را ادامه میداد و هم کار میکرد، با آنها آشنا میشد و به هیأتهایی میرفت و برنامههایی داشت و از طریق همان برادران بود که داخل فعالیت میشد».
«قبل از آنکه برادرم را دستگیر کنند، با او به مسجد هدایت میرفتم و از آن زمان میدانستم کجاست و چه برنامههایی دارد یا حسینیه ارشاد تازه آن زمان تأسیس شده بود و مادرم من را همیشه با خودش میبرد. روی همین حساب، بعضی خانوادهها را دیده بودیم. بالاخره وقتی آدم هم ردیف را میبیند کشش بیشتری پیدا میکند. با آنها آشنا شده بودیم تا آنکه برادرم دستگیر شد و ما به ملاقات میرفتیم. در زندان برنامههای سالگردهایی را میگرفتند و کمکم آشنا شدیم و بعد از آن هم تظاهرات و راهپیمایی و برنامههایی بود. خلاصه خود به خود وارد کار شدیم. کارهایی که به فرض از دست خانمها برمیآمد که انجام بدهند، مثل سر زدن به خانوادهها یا بردن چیزی و انجام دادن کاری برای آنها بود».
«من خودم بعد از شهادت برادرم، تقریباً در آذر ماه سال 53 دستگیر شدم. ایشان بعد از تقریباً یکسال و نیمیکه در زندان بود، پروندهشان بنا به دستگیری بعضی برادران دوباره آمده بود و زیر شکنجه قرار گرفت و بنا به آن پروندهای که به اصطلاح رو شده بود، دستگیری ما هم بر آن مبنا شد. چون هنگام دستگیری من شانزده سالم بود، در دادگاه اطفال به 2 سال و نیم حبس محکوم شدم که سال 53 دستگیر و 56 آزاد شدم. بیشترین دلیل دستگیری من رابط زندان بودن با گروه بود. وقتی میخواستم پیام یکی از خانوادههای زندانی را که در پاکت دربستهای بود، به برادرم برسانم، پیام لو رفت و ساواک مرا دستگیر کرد. چون مخاطب پیام من شخص بسیار مهم و از اعضای کادر مرکزی بود، بعد از محاکمه در دادگاه به دو سال و نیم زندان محکوم شدم. من در ملاقاتهایی که با برادرم در کمیته مشترک داشتم با خانوادههای دیگر زندانیها آشنا میشدم، این آشناییها باعث میشد که ما از مراسمهای ختم افرادی که در مبارزات شهید شده بودند، آگاه شویم و بتوانیم در این تجمعها شرکت کنیم و با شرکت در هر یک از این تجمعها از محل و زمان مراسم دیگر آشنا میشدیم، این تجمعات باعث انسجام بیشتر افراد بود و اگر هم ساواک برای دستگیری افراد میآمد، چون در پوشش ختم بود نمیتوانست کاری کند».
در کنار زنانی که برای پخش اعلامیه و تظاهرات به خیابان آمدند و خانهشان را در اختیار مبارزان قرار دادند، و یا آنان که حامی و مشوق همسران و برادرانشان در جریان فعالیتهای سیاسی و انقلابی سالهای دهه 50 بودند، گروه سومی از زنان نیز حضور داشتند که با وجود همه موانع، خود وارد عرصه سیاست و مبارزه شدند و مقابل رژیم ظلم و ستم شجاعانه ایستادند. آنها بارها بازداشت شدند و نه تنها مورد شکنجه و آزارهای روحی و جسمی قرار گرفتند، بلکه بخاطر جنسیتشان از آزارهای جنسی و تهدید و ارعاب نیز در امان نبودند. این زنان که در ادامه به بخشهایی از زندگی مبارزاتیشان خواهیم پرداخت، آسایش و رفاه شخصی خود و خانواده شان را در راه اعتقادات و مقدسات خود قربانی کرده و چه بسیار از آنها که در این راه به شهادت نیز رسیدند.
ادامه این مقاله را در روزهای آینده مطالعه کنید…
صفحات: 1· 2