عطار نیشابوری مراحل هفتگانه ای را برای سیر و سلوك و طلب حقیقت و رسیدن به درجات عالیه خود سازی تا آگاهی كامل و رسیدن به دیدار روی دوست در نظر گرفته به شرح زیر ;
طلب – عشق – معرفت – استغناء – توحید- حیرت و فنا یعنی بقاء در ذات او یا فناء فی الله.
این هفت وادی در منطق الطیر بیان شده است:
گفت ما را هفت وادی در ره است
چون گذشتی هفت وادی درگه است
از اشعار عطار بر می آید كه هفت وادی را خود سیر كرده و به منزلگاه حق و حقیقت رسیده است یعنی وی سالكی بوده كامل واصل. البته این مراحل و در نهایت سرچشمه حقیقت را با چشم سر نتوان دید بلكه با دیده سر مشاهده توان كرد چنانكه مولی علی علیه السلام در یكی از خطبه های دلكش نهج البلاغه می فرمایند:
لا یدركه العیون بمشاهدهٔ العیان و لكن یدركه القلوب بحقائق الایمان (دیوان عراقی ص ۵۲۴).
اول مرحله طلب:
در این مرحله سالك راه حقیقت باید مردانه گام در راه نهد و از خود بگذرد و همت قوی دارد و در همه حال و همه جا یار را بجوید و به دنبال او كه در درون وی است، كند و كاو و جستجو نماید. این وادی وادی پر خطری است ولی سالك نباید وحشتی به دل راه دهد؛ سر تا پا تسلیم رضای او باشد و بكوشد تا بیابد كه عاقبت جوینده یابنده بود:
چون فرود آیی به وادی طلب پیشت آید هر زمانی صد تعب
جد و جهد آنجات باید سالها زانكه آنجا قلب گردد حالها
چون عطار نشان می دهد كه وی از این مرحله به سلامت گذشته است :
از بس كه نشان او بجستم
نه نام بماند و نه نشانم
و یا:
عمری چو قلم به سر دویدم گفتم مگر از رسیدگانم
و همچنین:
دیریست كه اوست آرزوی ما بی او به بهشت سر فرو نیاریم
دوم مرحله عشق ;
عشق بزرگترین و سهمناک ترین وادی است که صوفی در آن قدم می گذارد. معیار سنجش و مهمترین رکن طریقت است.
عشق در تصوف مقابل عقل در فلسفه است به همین مناسبت تعریف کاملی از آن نمی توان کرد (یعنی گفتار و نوشتار در بیان حالات ان ناتوان است)
چنانکه مولانا گوید ;
عقل در شرحش چو خر در گل بخفت
شرح عشق و عاشقی هم عشق گفت
شعرای بسیاری به این مرتبه رسیدند و حالات خودشان را در غالب غزل هایی به انسان ها سپردند مانند غزلیات دیوان کبیر مولانا، غزیلیات حافظ و سعدی و …
برای توجه به کیفیت عشق می توان به مراجع زیادی مراجعه نمود. برای مثال شهاب الدین سهروردی در کتاب رساله فی حقیقه العشق خود می گوید ;
“عشق را از عشقه گرفته اند و عشقه آن گیاهیست که در باغ پدید می آید. در بن درخت. اول، بیخ در زمینی سخت کند، پس سر برآورد و خود را در درخت می پیچد و همچنان می رود تا جمله درخت را فرا گیرد و چنانش در شکنجه کند که نم در میان رگ درخت نماند و هر غذا که بواسطه آب و هوا بدرخت می رسد بتاراج می برد تا آنگاه که درخت خشک شود .”
بطوریکه گفته شد صوفیان را در توصیف عشق و محبت و محبوب و تقدیم و تأخیر آنها و کیفیت این عشق و تاثیر آن در سالک و لزوم عشق در طریقت بسیار سخن رانده اند و شرح آنهمه در اینجا میسر نیست
وادی سوم معرفت:
معرفت نزد علما همان علم است و هر عالم به حضرت حقیقت همان عارف است و هر عارفی عالم. ولی در نزد این قوم معرفت صفت کسی است که خدای را به اسماء و صفاتش شناسد و تصدیق او در تمام معاملات کند و به نفی اخلاق رذیله و آفات آن بنماید و او را در جمیع احوال ناظر داند و از هوا جس نفس و آفات آن دوری گزیند و همیشه در سروعلن با خدای باشد و باو رجوع کند.
(برگرفته از کتاب رساله قشیریه )
وادی چهارم استغنا ;
یعنی بی نیازی یا رسیدن نفس به حالت بدون خواستن دنیوی .ترک اعراض دنيوي است ظاهراً و نفي اعراض اخروي و دنيوي باطناً و تفصيل اين جمله آنست که مجرد حقيقي آن کسي بود که بر تجرد از دنيا طالب عوض نباشد بلکه باعث بر آن تقرب بر حضرت الهي بود. خالي شدن قلب و سر سالک است از ماسوي الله و بحکم “فاخلع نعليک” بايد آنچه موجب بُعد (دوري) بنده است از حق از خود دور کند .
بعد ازین، وادی استغنا بود
نه درو دعوی و نه معنی بود
هفت دریا، یک شمر اینجا بود
هفت اخگر، یک شرر اینجا بود
هشت جنت، نیز اینجا مردهایست
هفت دوزخ، همچو یخ افسردهایست
هست موری را هم اینجا ای عجب
هر نفس صد پیل اجری بی سبب
تا کلاغی را شود پر حوصله
کس نماند زنده، در صد قافله
گر درین دریا هزاران جان فتاد
شبنمی در بحر بیپایان فتاد
پنجم مرحله توحید ;
اكنون عارف به مرحله توحید می رسد «چشم دل باز می كند كه جان بیند» در این حال مشاهده می كند كه در جهان «یكی هست و هیچ نیست جز او» و بر هر چه بنگرد او را در وی می بیند .
حضرت علی علیه السلام می فرماید:
« ما نظرت فی شیء الا و ما رأیت الله فیه »
در این حال عارف همه چیز و همه جا را چون به قول زرشت (یسنا ۶ بند ۱۵) مظهر و آفریده اویند زیبا می بیند و می ستاید (دینشاه ایرانی، ص ۴۱)
و به قول باباطاهر:
به دریا بنگرم دریا ته بینم
به صحرا بنگرم صحرا ته بینم
به هر جا بنگرم كوه و در و دشت
نشان از قامت رعنا ته بینم
عارف می بیند كه همه چیز مظهر زیبایی اوست:
ای گرفته حسن تو هر دو جهان
در جهالت خیره چشم عقل و جان
جان تن جانست و جان جان تویی
در جهان جانی و در جانی جهان (ص ۵۲۴)
عطار می فرماید:
از هر دو جهان مهر یكی را بگزیدیم
در آرزوی او كم اغیار گرفتیم (ص ۵۰۷)
وی حتی جدا دانستن حق را از خود و از عالم هستی كه جلوه رخ دوست است دوگانگی می داند، به مصداق كنت كنزا مخفیا، معتقد است كه جهان هستی تجلی و جلوه رخ دوست است و هر چه هست اوست و جز او هیچ نیست تا جایی كه فریاد برمی آورد:
هر كه دعوی انا الحق كند و حق گوید
آن دو گویان خودی را به سر دار كنیم
وادی هفتم ; فنا و فقر
پايان راه سير الي الله است و شروع بقاء بالله و يا شروع سير في الله. در اين حال است كه انسان متخلق به اخلاق الله مي گردد و لياقت جانشيني خدا را و جايگاه خليفة الهي را پيدا مي كند و چنان غرق درياي افعال الهي مي شود كه نه خود را و نه غير را اراده اي نبيند جز فعل و اراده و اختيار مطلقه حق تعالي.
در اينجا سالك به ايمان كامل مي رسد و تسليم محض است. يعني مسلمان واقعي كه هدف غائي و نهائي اسلام و هر دين توحيدي ديگر تسليم محض بنده است به اراده و مشيت او.
در سوره شريفه حجرات آيه 14 مي خوانيم كه: «باديه نشينان گفتند ايمان آورديم. بگو ايمان نياورديد و لكن بگوييد اسلام آورديم و هنوز ايمان به دلهاي شما وارد نشده است».
عطار مي فرمايد:
چونكه گردي فاني مطلق ز خويش
هست مطلق گردي اندر لامكان
و يا ;
چون نماند از وجود من اثري پس از آن حال خود نمي دانم
(ص 478)
در حضور چنان وجود شگرف چون نمانم بجمله من مانم
و همچنين ;
عقل و دل و جان چو بي نشان شد از كنه تو چون دهد نشانم؟
(ص 481)