بعد از حادثه کربلا و قیام خونین امام حسین (ع) در روز دهم محرم الحرام ۶۱ هجری، رسالت سنگین زنان علی رغم آسیب های جسمی و تاملات روحی آغاز شد، حضرت زینب (س) دختر علی مرتضی(ع)، برای ادامه راه جدش محمد مصطفی(ص)، حفظ و نگهداری نهضت و انقلاب سالار شهیدان با انجام کارهای ارزنده و پیام سازنده خویش عزت و سربلندی های زیادی برای جهان اسلام و زنان عالم به ارمغان آورد.
حضرت زینب از دوران کودکی با مشکلات آشنایی کامل داشت، چرا که ایشان چهار ساله بود که جدش پیامبر بزرگوار اسلام (ص) را از دست داد بعد از آن، او شاهد بحران سیاسی و انحراف رهبری و ستم زدگی پدر میشود و پس از گذشت زمانی دچار رنج و شهادت مادر و پدر بزرگوارش امام علی(ع) می گردد.
پس از آن با گذشت نه سال مظلومیت، انواع بازی ها و دسیسههای حزب اموی و دیگر گروه ها علیه برادر بزرگش امام حسن مجتبی (ع) نظاره می کند.
زینب کبری قهرمان کربلا با آن عظمتی که از اوان طفولیت داشت در محرم سال ۶۱ هجری همراه با برادرش حسین بن علی (ع) برای احیای دین جدش رهسپار کوفه شد و تا روز دهم محرم در کنار برادر خویش از زنان و کودکان دفاع کند.
زمانی که کاروان اسرا به حرکت در آمد حضرت زینب(س) درس آموخته مکتب علی بن ابیطالب (ع)، با وجود از دست دادن عزیزان خویش، با شجاعت تمام از زنان قافله، کودکان یتیم و امام سجاد(ع) مواظبت و پرستاری کرد.
زینب بنت الحیدر، پس از عاشورای پر از ماتم ۶۱ هجری، پرچم قیام پسر رسول خدا را به دست می گیرد و در کاخ یزید در دفاع از این قیام و در رسالت عظیم خویش برای رساندن پیام عاشورا چنین خطبه می خواند:
حمد و سپاس خدای را که پروردگار جهانیان است و درود خداوند بر حضرت محمد (ص) و تمامی خاندانش.
ای یزید، پنداشتی این که راه های آسمان و زمین را بر ما بستی و ما را بسان اسیران به این سو و آن سو راندی، نشانگر خواری ما نزد خدا و عزت و بزرگیت و نزد اوست؟!
آیا این از عدالت است که زنان و کنیزان تو در پرده باشند و دختران رسول خدا(ص) اسیر و آواره؟ حجاب آنان را بِدَری و روی آنان را بگشایی! دشمنان، آنان را از شهری به شهری ببرند و روستایی و شهری به آنها چشم بدوزند و از نزدیک و دور و پست و شریف به تماشایشان بایستند؛ در حالی که نه از مردانشان سرپرستی مانده و نه از یاوران شان مددکاری!
تو بر لب و دندان سید جوانان بهشت چوب می زنی… و پدران خود را مورد خطاب قرار می دهی. قطعا به زودی به جایگاه آنان وارد خواهی شد و آنگاه آرزو خواهی کرد که ای کاش دستت شل و زبانت لال می شد و چنین سخنی را نمی گفتی و چنین عملی را نمی کردی… به خدا پوست خودت را دریدی و گوشت خودت را کندی و با همین گناه به رسول خدا وارد می شوی؛ روزی که خداوند پراکندگی آنان را به جمع تبدیل می کند و حق آنان را باز می ستاند.
به کجا چنین شتابان، ای یزید! خیلی باد به دماغت انداخت های! (فَشَمَختَ بِاَنفِک) تو خیال می کنی این که امروز ما را اسیر کرده ای و تمام انظار زمین را بر ما گرفت های، یک نعمت و موهبتی از طرف خداوند به توست؟؟ اگر چه پیشامدهای روزگار مرا به سخن گفتن با تو کشانده است… به خدا قسم تو الآن در نظر من بسیار کوچک، حقیر و بسیار پست هستی و من برای تو یک ذره شخصیت قائل نیستم که تو را تحقیر یا سرزنش کنم…
وعقیله بنی هاشم در انتهای سخنانش فرمود:
هرچند سرزنشت فراوان و ملامتت بسیار است اما چه کنم اشک در دیدگان حلقه زده است و آه در سینه زبانه می کشد. شگفتا! و بسی مایه شگفتی است که نجیبان حزب خدا در نبرد با حزب شیطان که آزاد شدگان فتح مکه اند کشته شوند؛ آری، دست این دژخیمان به خون ما رنگین و دهانشان از پاره گوشت های ما آکنده است. و این پیکر های پاک و پاکیزه ماست که پی در پی طعمه گرگ های درنده می شود و در زیر چنگال بچه کفتارها به خاک و خون کشیده می شود.
ای یزید اگر گمان می کنی که با کشتن و اسیر کردن ما سودی بُردی، به زودی خواهی دید آنچه سود می پنداشتی چیزی جز زیان نیست. اگر اکنون غنیمت تو هستیم به زودی غرامت تو خواهیم بود، آن هنگام که هیچ چیز جز اعمال خویش را با خود نخواهی داشت و خدایت به بندگان ستم نمی کند.
ملجا و پناه من خداست و شکوه گاه من خداست. به خدا سوگند که ریشه یاد ما را نمی توانی بخشکانی و وحی ما را نمی توانی بمی رانی و دوره ما را نمی توانی به سر برسانی و ننگ این حادثه را نیز نمی توانی از خود برانی.
عقلت منحرف و محدود است و ایام حکومتت کوتاه و معدود و جمعیتت پراکنده و مطرود.
روزی خواهد رسید که منادی ندا خواهد کرد: الا لَعنَه الله ِعَلیَ القومِ الظالِمین.
پس از این سخنان بود که سکوتی مرگبار سراسر کاخ را فرا گرفت. یزید آثار و علائم ناخوشایندی را در چهره حاضران دید. گفت خدا بکشد پسر مرجانه را؛ من راضی به کشتن حسین(ع) نبودم!
***
«چند ساعت قبلش برادرهایش، امامش، پسرهایش و هفتاد و دو نفر از بهترین آدم های روی زمین را جلوی چشمش کشته بودند. توان ایستادن نداشت ولی نماز شبش را ترک نکرد. نشسته خواند آن شب .. شبی از دهم محرم، شام غریبان»*
و زینب پرچم را به دست گرفته بود؛
شاید همین باشد سبب عمق تاریخ عاشورا و طبع شعر شاعری که خوش سرود:
سر نی در نینوا می ماند اگر زینب نبود
کربلا در کربلا می ماند اگر زینب نبود
نشسته بودند در مجلسی و نَقل زیبایی های کربلا را می گفت. عده ای قلیل که هنوز قدری ایمان داشتند گوش می دادند و دست بر صورت می گذاشتند و گریه می کردند. برایشان از حسین می گفت زمانی که عزم میدان کرده بود …
و سیّدالشّهداء علیهالسّلام همان کسی است که میفرمود: مَوْتٌ فِیعِزٍّ خَیْرٌ مِن ْ حَیَوه فِی ذُلٍّ، مردن در راه عزّت و با عزّت بهتر است از زندگی با ذلّت.
و همان کسی است که در موقع جنگ نمودن، و حمله ور شدن بر سپاه دشمن رَجَز میخواند و میفرمود:الْمَوْتُ خَیْرٌ مِن ْ رُکُوب ِالْعَارِ وَ الْعَارُ أَوْلَی مِنْ دُخُولِ النَّارِ؛ مرگ بهتر است از مرتکب عار و ننگشدن؛ و عار بهتر است از دخول در آتش.(۱)
و زینب پرچم را به دست گرفته بود؛ و قرآن می خواند با صوت علی برای مردمی که نگاهشان می کردند و گاهی به نشانه نادانی سنگی برمی داشتند و به سمتشان پرتاب می کردند ..
دلش شکسته بود از این امتی که با اندک فاصله ای بعد از پیامبر دوباره راه خود را گم کرده اند ..
برایشان می خواند:
فِی قُلُوبِهِم مَّرَضٌ فَزَادَهُمُ اللّهُ مَرَضاً و َلَهُم عَذَابٌ أَلِیمٌ بِمَا کَانُوا یَکْذِبُونَ (۲)
میانسالان صدای علی را خوب می شناختند. گشتند به دنبال صاحب صدا .. می گفتند گویی علی زنده شده و در کوچه پس کوچه های شام سخن می گوید .. او زینب بنت الحیدر بود که به دفاع از خاندان آل رسول خودش را معرفی می کرد تا شاید شبه مسلمانان تابع یزید اصالت خانوادگی آنان را به یاد بیاورند …
« چنان خطبه ای در کوفه خواند که در شهر قیامتی به پا شد. بعد از این خطبه، امام سجاد (ع) به او گفت: آرام باش عمه. این ها که باقی ماندند، باید از گذشتگان درس و عبرت بگیرند. شکر خدا تو عالمی، بدون اینکه کسی به تو یاد داده باشد و فهمیده ای بدون این که کسی به تو فهمانده باشد. امامِ زمانِ زینب از زینب این طور می گفت.»*
و زینب پرچم را به دست گرفته بود؛
آنگاه که در مدینه خطبه های عاشورایی می خواند و حال و هوای مدینه را کربلایی کرده بود. شاهد مثالش نامه ای که حاکم مدینه به یزید می نویسد!
می نویسد که زینب مدینه را به هم ریخته و هر روز مجلس ذکر مصائب عاشورا برپا می کند و یزید پاسخ می دهد که او را از مدینه اخراج کنید و به مصر ببرید شاید که آرامش بر مدینه برقرار شود!
و زینب پرچم عاشورا به دست، به سمت مصر می رود تا نسیم کربلایی اش را در آنجا هم پخش کند و در سرتاسر عالم از حسین بگوید …
و پرچم به دست زنان عالم افتاد؛
زنانی که خواهران و مادران و تربیت کننده نسلی عاشورایی هستند و پرچم به دست آنها افتاد تا با تعلیمات زینب گونه شان راه حسین بن علی را ادامه دهند و زیر بار ظلم نروند که حسین همواره می فرمود: هیهات منا الذله!
و پرچم را همان پیرزن ۷۰ ساله ای به دست گرفت که ۴ فرزندش را در راه اسلام به جبهه فرستاد و شهید شدند. همان که یکی یکی خودش فرزندانش را در خاک گذاشت و اُف بر دنیا گفت و خم به ابرو نیاورد و به جای شیون و واویلا رو به آسمان کرد و گفت خدایا امانت هایت را در راه خودت فدا کردم!
و پرچم را همان پیرزن بدست گرفته که هر سال پای پیاده راهی کربلا می شود تا خاک حسین بن علی را توتیای چشمانش کند و در مصیبت پسر رسول خدا خون بگرید ..
و پرچم را همان مادری به دست گرفت که خود به میانه قبر رفت و پسر شهیدش را در خاک نهاد .. او که برای بار آخر لبخند پسرش را طلب کرد و شهیدش در بستر خاک به او لبخند زد!
و پرچم را همان مادری به دست گرفت که کودک شیرخوارش را در آغوش کشید و به مجلس روضه برد و او را سیراب از اشک هایش برای حسین کرد!
و پرچم را تمام زنان عاشورایی عالم به دست گرفته اند تا با تربیتی حسینی راه شهدای کربلا را ادامه دهند و سربازان امام عصر (عج) را تربیت کنند تا بار دیگر تاریخ کربلا تکرار نشود و امامی از سلاله پیامبر به مسلخ بی بصیرتی امت کشیده نشود ..
و پرچم عاشورا بر افراشته است ، به عظمت تمام تاریخ و شاید همین باشد فلسفه کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا !
و عاشورا هنوز تمام نشده است …
للّهُمَّ الْعَنِ الْعِصابَةَ الَّتى جاهَدَتِ الْحُسَیْنَ وَ شایَعَتْ وَ بایَعَتْ وَ تابَعَتْ عَلى قَتْلِهِ اَللّهُمَّ الْعَنْهُمْ جَمیعاً (۳)
پی نوشت ها :
* قصه کربلا نوشته مهدی قزلی
۱- لمعات الحسین ص۵۹
۲- سوره بقره آیه ۱۰
۳- فرازی از زیارت عاشورا
نوشته طهورا ابیان