شهر را خبر کرده بودند، همه را دعوت به دیدن اسیرها کرده بودند. آن روز، بد روزی بود، برای دشمن، روز جشن پیروزی بود! ولی ناگهان شیون و فریاد برخاست، از روی تختاش، عبیدالله پسر زیاد برخاست. پریشان شد آن مرد جلاد، پرسید: «چه اتفاقی افتاد؟» گفتند: «اسیران را… بیشتر »