دل شان طاقت نیاورد.بالاخره رفتند او را لودادند.
دادمیزد و میگفت"آدم فروش ها برگردم حال همه تان را میگیرم"فرمانده زد پس کله اش و گفت:بچه بروکافیه”
سوار آمبولانس اش کردند و بردند.ترکش خورده بود و به کسی نمیگفت.
منبع: وبلاگ آسمان مال آنهاست
|
دل شان طاقت نیاورد.بالاخره رفتند او را لودادند. دادمیزد و میگفت"آدم فروش ها برگردم حال همه تان را میگیرم"فرمانده زد پس کله اش و گفت:بچه بروکافیه”
سوار آمبولانس اش کردند و بردند.ترکش خورده بود و به کسی نمیگفت. منبع: وبلاگ آسمان مال آنهاست امير علي كوچكم تازه به دنيا آمده بود بعد از يكي دو هفته كه مادر و خواهر بزرگترم از خانه امان رفتند و خانواده دو نفري ما كه حالا سه نفري شده بود تنها شد من نابلد ماندم و بابايي كه از صبح سر كار بود و اميرعلي نق نقوي گريه او… ميخواستم اميرعلي را بغل بگيرم كلي استرس مي گرفتم كه نكند از دست بيافتد ميخواستم شير بهش بدهم مي ترسيدم كه نكند خفه شود حمام كه ميخواستم ببرمش كه ديگر هيچ شايد بچه ام 10 روز يك بار هم حمام نمي كرد همش با يك اسفنج خيس تميزش مي كردم از همه چيز حمام كردن بچه مي ترسيدم خلاصه عذابي كشيدم سر اين بچه كه نگو و نپرس امروز مادربانو را كه مي ديدم به نقل از ايدهآل توصيه هايي درباره چگونه نوزاد را حمام كنيم مطلب گذاشته بود آنقدر ذوق كردم كه نگو كاش آن موقع هم اين مطلب را مي خواندم و طفلكم را اينقدر ديربه دير حمام نمي كردم شما هم اگر خواندن را ادامه دهيد نكته هاي خوبي دستگيرتان مي شود: از همان ماه اول هر چند که معمولا حالم خوب بود اما شب ها کمی احساس بدی داشتم. حس خفیف مشترک از سنگینی معده و احساس شایع بارداری ، که دقیقا ساعتی قبل از خواب به سراغم می آمد و هر چند شب یک بار تجربه اش می کردم.
تنها حرفی که در آن لحظه به خودم و گاهی به بابایی نگران می زدم این بود که ” صبح خوب می شم. “ و با امید آمدن فردا با خوشحالی انتظار بهبودی می خوابیدم.
این تکرار ها درس خوبی به من دادند. وقتی دقیق نگاه می کنم مشکلات زندگی و سختی ها فرق چندانی با دل درد های لحظه ای ندارند! هر چند رنگ و بوی متفاوتی دارند. اگر از بیماری کسی رنج ببریم یا خدای نکرده از مرگ عزیزی غمگین باشیم یا در مراتب متفاوت تری! از پاس شدن چک و پرداخت بدهی و یا از پاس شدن درس های دانشگاه و این دست مسائل نگران باشیم، همه و همه فقط یک اتفاق ساده و در عین حال امتحان پیچیده زندگی ما هستند که فرقی نمی کند چه موضوع و محوری دارند. مهم این است که در آن شرایط صحیح ترین رفتار را داشته باشیم و بعد هم این دنیا و رسم اوست که روزگار می گذرد و ما اصلا درد و رنج های گذشته مان را به یاد هم نمی آوریم چون در شرایط جدیدتری قرار گرفته ایم. دقیقا مثل یک دل درد که از یک شب تا صبح هیچ اثری از آن نمی ماند. منتها گاهی این شب های زندگی ممکن است طولانی شوند. چه ترسی هست؟ به هر حال که صبح خواهد شد…
الیس الصبح بقریب؟ هوا واقعا سرد بود اما بعد از یک هفته سخت کاری لازم بود که یک تجدید قوایی کنیم رفتیم سرخه حصار سیب زمینی آتیشی و قارچ کباب شده همراه با چای آتشی واقعا چسپید برای تمرین رانندگی در پیچ های خطرناک شمال -شمال رفتن برنامه عید نوروزمان است-پشت فرمان نشستم و کل پارک را راندم با اینکه هوا سرد بود چقدر آدم آمده بودند خانواده گی، دوستانه، حتی انفرادی چقدر زن دوچرخه سوار… چقدر زن در حال قلیان کشیدن…. شاید بیش از 50 مورد زن را دیدم که همراه با پسرهای جوان قلیان می کشیدند چند موردی هم بود که معلوم بود خانوادگی آمده اند یک مرد یا زن میانسال هم بینشان بود اما باز هم زنان جوان همراه با پسران جوان دور قلیان نشسته بودند حتی زنانی بودند که محفل زنانه داشتند و هیچ مردی همراهشان نبود اما دسته جمعی قلیان می کشیدند برخی قلیان را روی میز گذاشته بودند و اطرافش روی صندلی نشسته بودند! برخی قلیان ها واقعا یک چیز آنتیک و تزئینی بود، برخی بزرگ، برخی کوچک فکر کردم مادربزرگم هم گاهی قلیان می کشد اما الان که هفتاد و هشت سالش است مطمئنم تا شصت سالگی لب به این چیزها نزده … این روزها سن همه چیز پایین آمده ابتلا به سرطان، اعتیاد، آرایش، قلیان و … جالب اینکه فقط سن ازدواج و فرزند آوری است که بالا رفته و هر روز در حال شکستن یک رکورد جدید! کاش مصرف دخانیات در اماکن عمومی را ممنوع می کردند البته یادم هست یکبار این اتفاق افتاد اما اینکه عاقبتش چه شد یادم نیست … چرا این روزها قبح برخی چیزها برای زنان از بین رفته؟ چه شد که این اتفاق افتاد و به سرعت رواج پیدا کرد؟ در این سال ها که فرهنگ زنان اینقدر عوض شد ما کجا بودیم؟ هم مای مسئول هم مای حوزوی هم مای فرهنگی می ترسم از فردایی که برای همین قلیان ها هم جلویم را بگیرند و از پلی که گاهی از مو باریکتر است نگذارند بگذرم…. براي دفتر مجله آگهي داده بوديم استخدام تايپيست محجبه بيش از صد نفر تماس گرفتند و بيش از هفتاد نفر آمدند دفتر براي تست و پر كردن فرم استخدام اغلب مجرد و همگي تحصيل كرده چند مورد فوق ليسانس هم بودند و همگي مشتاق كار حتي به عنوان يك تايپيست ساده با يك حقوق كاملا معمولي برخي بيكار بودند و برخي ديگر قصد داشتند كارشان را عوض كنند عده اي محل كار قبليشان واقعا شرايط سختي داشتند يا ساعت كاريشان زياد بود و يا حقوقشان كم بود موردي بود از هشت صبح تا پنج و نيم كار مي كرد با 400 هزار تومان دستمزد اينها را كه مي ديدم واقعا تاسف مي خوردم بردگي از نوع مدرن آن هم در تهران استفاده ابزاري از زن كه فقط نبايد در تبليغات باشد استخدام يك زن تحصيل كرده جوان، با حداقل دستمزد و حداكثر زمان كاري هم خودش به نوعي استفاده ابزاري است واقعا بايد چه كاري انجام داد فرم ها را كه مي ديدم اغلب متولدان 60 و كمتر از آن بودند و 70 -80% مجرد مسئولين ما پس چه كاري انجام داده و مي دهند براي جوانان سن ازدواج دختران كه بالا رفته، شرايط كار هم خوب نيست، فقط كاري كرده اند كه يك زن اولويتش را بگذارد براي تحصيلات حتي بدون بازار كار و حتي با هزينه هاي سرسام آور دانشگاه آزاد فقط كاري كرده اند كه زنان برود دنبال تحصيلات و ليسانس و فوق ليسانس هاي ناكارآمد بگيرند نمي دانم فوق ليسانس اكومونيسم به چه درد يك زن مي خورد كه يكي از جويندگان تا فوق ليسانس هم در اين رشته پيش رفته بود و آخر سر براي استخدام به عنوان يك تايپيست فرم پر كرده بود. و چقدر دانشگاه آزادي داشتيم، فكر مي كنم همين هزينه بالاي تحصيل خيلي از دختران را به كار كردن آن هم با هر شرايطي راضي كرده است تاسف مي خورم واقعا كاش كاري از من هم بر مي آمد…. بعد نوشت: در آگهي تاكيده كرده بوديم محجبه و هر كس تماس گرفت گفتيم منظورمان چادر است آن وقت بيش از 60 درصد كه براي تست و پركردن فرم آمده بودند مانتويي بودند و از اين تعداد شايد 70 درصد مانتويي آرايش كرده!! |