هر کسی هر چه می گفت قانع نمی شدم!
دنبال یک جواب قاطعانه بودم که ارزش تمسخر برخی افراد به ظاهر روشن فکر جامعــه را داشته باشد….
راستش در دوره دبیرستان چادری بودم اما زمانی که باید وارد محیط دانشـگاه می شـدم ترس تـمام وجودم را گرفته بودپیش بینی نگاه اسـتاد و دانشجویان به یک فرد چادری کمی برایم مبهــم بودچون برای هر چیزی دنبال دلیل بودم چادر را نمی توانـستم راحت قبول کنم والا اگر دلیل داشتم کوتاه نمی آمدم.
خانواده ما خانواده ای مذهبی است اما با این که ظاهــر جدید من برایشان توجیهی نداشـت مقابله هم نمی کردند(البته من تنها چادر سرم نبــود حجابم اسلامی بود چون اعتقاد دارم حدو مرز ها را نباید شکست) تا خودم حلقه گمشده این اتفاقات را پیدا کنم…
یکسالی گذشتبه!
تیپ جدیدم عادت کرده بودم. دیگر نگاه بعضی ها آزارم نمی داد ولی افرادمریض هم در جامعه کم نبودند.
مادرم تازه حوزه قبــول شده بود بحث حجاب داغ بود و من می دانستم انگار یک چیز سر جایش نیست
جالب می دانید چیست؟! زمانی که من چادر را برداشتم خیلی جاها حرفم را راحت تر قبول می کردند تا حالا!!!
حرف ها همان حرف هاست اما امان از دست قضاوت عجولانه…
یک روز دوباره سر بحث چادر را با مادرم باز کردم مادرم حرفی زد که کمآوردم ، شکستم ، مادرم گفت : دخترم فکر کن همین الان پیامبر اینجا می آمد،به کدام یک افتخار بیشتری می کرد دختر مسلمان چادری یا دختر مسلمان مانتویی که شال بلند سرش می کند و حجابش هم اسلامیست؟ انگار داشتم چهره پیامبر را می دیدم که به من نگاه می کندمادرم ادامه داد : دخترم آیا پیامبر امتش را نمی بیند؟
فردای آن روز چادرم را از کمد برداشتم سرم که گذاشتم تازه احساس کردم پیدایش کــردم
همان حس غرور یک رزمنده را
همان حس ایستادن و شجاعت
همان حس که خدا هوایت را دارد
هر که هر چه می خواهد بگوید بیندیشد اگر دلش خواست بخندد!
مهم خداست
مهم اسلام است
مهم ایران است که در هجوم تهاجم غربی کم نمی آورد!
و من هنوز هم ایستاده ام استاد ها احترام بیشتری می گذارند
بچه ها هم که شاهد تغییرات من بودند خیلی هایشان دید بهتری پیدا کرده بودند…
و من هنوز هم ایستاده ام و اگر خدا بخواهد تا آخر خواهم ایستاد…
منبع: وبلاگ جوان انقلابي