جاي خالي دست هاي متفاوت در شهر!
این روزها که از خانه بیرون میروم، این روزها که توی تاکسی مینشینم، این روزها که به نانوایی و سبزی فروشی و سوپر مارکت و داروخانه و هر جایی که پا میگذارم، جای خالی چیزی آزارم میدهد. جای خالی چیزی که انگار هرچه تلاش میکنند تا با رنگ و لعاب و زرق و برق و نقش و نگار آن را بپوشانند، همچنان نبودنش توی ذوق می زند.
زن هایی که دست هایشان به طرفم دراز میشوند تا نسخه را بگیرند یا از شاطر نانوایی پول بگیرند یا به راننده تاکسی کرایه بدهند و یا آمده اند شیر و ماست و تخم و مرغ بخرند، فرق کرده اند، دست ها دیگر آن دست های قبلی نیستند. آن دست هایی که من و همه ی شهر دوستشان داشتیم. دست هایی با انگشتان و ناخن های جورواجور و متفاوت اما ساده و خودمانی و بدون نقاب. یکی بلند و کشیده و نازک، آن یکی کوتاه و بانمک و دوست داشتنی. یکی ظریف و استخوانی و آن یکی تپل و مهربان.
این روزها همه ی دست ها شبیه هم شده اند. همه ی انگشت ها ی بیشتر زن ها مجبورند بار سنگین و سخت ناخن های مصنوعی و کاشته شده را تحمل کنند، چرا؟ مگر همین دست ها و انگشت های خودمان چه عیبی داشت؟این روزها تنها تفاوت دست های هم جنسان من نقش و نگار و رنگ روی ناخن هاست.
آی زن ها، جای خالی دست های ساده و خودمانی و مهربانِ تان در شهر حس میشود.
نوشته فاطمه در وبلاگ رودر رو