خانم عزيز سكوت و تحمل ممنون!
دو سال قبل بود تقریباً؛ نشسته بودم در صندلی عقب تاکسی پشت سر راننده. هر چه خودم را می چسباندم به در و جا به جا می شدم، فایده نداشت. مشخص بود که از سر عمد است نه تنگی جا. برای اولین بار تصمیم گرفتم تا آخر مسیر این بیمار را تحمل نکنم. عزمم را جزم کردم و یکهو صدای خودم را شنیدم که گفت: “آقای راننده بی زحمت نگه دارین این آقا شعور نشستن تو تاکسی رو ندارن می خوان پیاده بشن.” راننده مانده بود چه کار کند، باقی مسافرها هم صدایشان درنمی آمد. خودم هم که از درون داشتم می لرزیدم. صدای قلبم را می شنیدم حتی. یکهو مردک با کمال پررویی برگشت گفت: “مگه من چی کار کردم؟"، گفتم: “نگید چی کار کردین، بگید چه غلطی کردید. آقا نگه دار پیاده میشن.” راننده نگه داشت و مردک پیاده شد.
این اولین باری بود که در برابر این حرکات زشت سکوت نکرده بودم و تا آخر مسیر حرص نخورده بودم و همش در دلم دعا دعا نکرده بودم که زودتر برسیم و از شر این آدم راحت شوم. بعدش هم تا خانه گریه نکرده بودم و دست هایم نلرزیده بود. هم خودم را خلاص کرده بودم و هم مطمئنم که دفعه بعد اگر بخواهد همچین بلایی سر خانم دیگری دربیاورد، کمی تردید می کند و می ترسد که مبادا دوباره آبرویش برود.
نوشته شيما علي آبادي