نامگذاری هر روز به اسمی یا اتفاقی باعث میشود که آن روز حال و هوای دیگری به خود بگیرد؛ روز معلم، روز خانواده، روز مادر و… اما چندسالی است که میلاد دردانه امام موسیبنجعفر(ع) که سالها قبل از به دنیا آمدنشان امام صادق(ع) مژده آمدنشان را داده بودند، به نام روز «دختر» نامگذاری شده است.
هرچند که این روز به نام کریمه اهل بیت، حضرت معصومه «سلام الله علیها» نامگذاری شده، اما متأسفانه نسل جوان و مخصوصاً دختران ما، شناخت بسیار محدودی از این بانوی گرانقدر دارند.
شاید کمتر به گوش جوانان و بخصوص دختران جوان خورده باشد که امام کاظم(ع) در مورد ایشان فرمودهاند: “ابوها فداها” همان جملهای که پیامبر گرامی اسلام(ص) به حضرت زهرا«سلام الله علیها» فرمودند و شاید بسیاری از مردم نمیدانند که زیارت مزار پربرکت ایشان همان ثواب زیارت مزار پنهان حضرت زهرا«سلام الله علیها» را دارد و حرمشان درهای اجابتی دارد که هیچکس بی جواب نمیماند، باب کرامتی دارد که کسی بینصیبت نمیماند.
موضوع: "دلنوشته"
برداشت اول
4سال پیش حالم خیلی گرفته بود وتوخونه بودم دیدم بابام داره لباس هاشو عوض میکنه که بره بیرون ازش پرسیدم کجا میری؟ گفت: میرم که جواب آزمایش رو بگیرم منم گفتم من میرم میخوام حال وهوام عوض شه با اصرار رفتم خلاصه چون غروب بود بدجور تو ترافیک گیر کردم و… رفتم داخل آزمایشگاه دیدم دوتا دختر جوون داخل نشستن با یه وضعی وشوخی میکردن وحواسشون نبود که من رفتم داخل منم اومدم بیرون گفتم که نکنه تازه اومدن وهنوز ساعت کارشون شروع نشده بذار برم بیرون 5دقیقه دیگه بر میگردم به دم در که رسیدم خشکم زد تابلو رو که دیدم نوشته بود انستیتو زیبایی … نگو که اشتباهی رفته بودم داخل سالن آرایش زنونه ای که کنار آزمایشگاه بود …
حنان هر وقت زمین می خورد یا اذیت می شود از کسی یا چیزی یا کاری، برمی گردد و من را نگاه می کند.
که ببیند من هم دیده ام زمین خورده است و اذیت شده است یا نه.
و ببیند من حواسم به ناراحتی و رنجش هست یا نه.
همین که ببیند من نگاهش می کنم، آرام تر می شود و نسبت به آن کسی/چیزی که دارد اذیتش می کند جزع فزعش کمتر می شود…
هرچند دیگران فکر می کنند حنان آنقدرها هم اذیت نشده است که اگر شده بود داد و بیدادش بیشتر بود!!!
***
خدایا!
وقت هایی که از دست کسی یا چیزی یا اتفاقی ناراحت می شوم، وقت هایی که کسی/چیزی اذیتم می کند، کاش برگردم و تو را نگاه کنم؛
کاش یادم بماند که تو داری من را نگاه می کنی،
تو حواست به ناراحتی و رنج من هست…
کاش این را بفهمم؛
که اگر یادم بماند؛ حتما جزع فزعم در آن رنج و ناراحتی کمتر می شود و آرام تر می شوم…
هرچند دیگران فکر کنند من آنقدرها هم اذیت نمی شوم که اگر بشوم، داد و بیدادم به راه است!!
نویسنده: یک مادر
منبع: وقتی مادر هستی
زندگی بافتن یک قالیست!
نه همان نقش و نگاری که خودت می خواهی
نقشه را اوست که تعیین کرده
نقشه را خوب ببین…
نکند آخر کار قالی زندگیت را نخرند!
منبع: وبلاگ زن آبی
حوصله هیچ کس را نداری. مدتهاست تو خودت فرو رفتی و هیچ کس نفهمیده! چندین ساعته گرسنه نشستی؛ یک دل سیر گریه کردی. دلت می خواد بنویسی، دلت می خواد یک شخصیت خلق کنی که واگویه زندگی خودت باشه! دلت می خواد…
پشت میز مینشینی. خودکار لای انگشتات بازی می کنه. یک دست زیر چانه زدی به ورق A4 نگاه میکنی. حروف پشت سر هم جلوی چشمانت رژه میروند. از حرف الف تا یا. همه به مغزت راه پیدا میکنند؛ دور سرت میچرخند. میان تمامشان، حرف (خ) از مغزت حرکت میکند. سر میخورد توی دستت و توی خودکارت؛ از نوک آن میچکد رویA4.
سر در گمی! مدتها به خ نگاه میکنی با خودت میگویی میتوان یک حرف را مد نظر قرار داد و با آن یک کلمه ساخت مثل سال های ابتدایی. مثلا نوشت خوشبخت یا خاتمه.
حرف (خ) راضیت نمیکند. پس حرف (م) را از مغزت بیرون میکشی می نشانیش رویA4 کنار (خ). چند بار با نوک خودکار روی میم را پر رنگ میکنی انگار بازیت گرفته! فکر میکنی با میم میشود نوشت.
مهر؟ موت؟
اما انگار خوشت نیامده که رویشان را خط خطی میکنی.