نماز جمعه زیاد می رفتم، گاهی می شد به او اقتدا کرد، نمازهای عید فطر هم اغلب به خودش اقتدا می کردم.
سال ها بود که دلم می خواست نماز ظهر روزهای ماه رمضان را هم با او نماز بخوانم اما قسمت نمی شد.
امید قریبی (بخوانید نزدیک) داشتم به دیدارش، آن هم از نزدیک…
گذشت …. شاید چند سالی از تازگی آن حال و هوا و آن عشق و آرزو گذشت
شاغل شده بودم و فکرم از خیلی چیزها دور شده بود،
مغزم یاری نمی کرد که بخواهم به عشق ها و آرزو های گذشته ام جولان دهم، فکرهایی داشتم حول محور پول، ترقی، کمی شهرت شاید هم قدرت …
….روزی یک کارت به دستم رسید،
زنان فرهیخته، اندیشمند و صاحب نظر دعوت شده بودند برای دیدار حضوری
و من هم در آن میان بودم، بدون اینکه یادم باشد روزی همه آرزویم چنین دیداری بوده
دیدار را بیشتر از جنبه کاری می دیدم مانند همه آنهایی که در این سالهای اشتغال دیده بودم …
از 7 صبح، حوالی خیابان جمهوری بودم جمعیتی بود و من فارغ از همه حال و هواهای دوست داشتنی گذشته ام گویا در این جمع عاشق بور خورده بودم
درب ها باز شد و سبکبال تنها با یک برگ کاغذ و یک خودکار وارد شدم.
زود رسیده بودم و نزدیک ترین محل به جایگاه را برای نشستن انتخاب کردم، نیم ساعت شاید سه ربعی گذشت و …
آقایمان آرام و متبسم وارد شد…
و من به یاد آوردم ….
همه آن عشق به دیدار بازگشت، آن تاریکی که این بخش از مغزم را احاطه کرده بود محو شد، یادم آمدم که چقدر منتظر این لحظه بودم ام…
و من از نو زاده شدم
دلنوشته طلبه سال های دور حوزه علیمه کبری بهروز از اولین دیدار حضوری با رهبر انقلاب
اگر آقا به شهر من بیاید فرش دلم را به خاک قدوم مبارکش متبرک می کنم.