سال ها قبل، دبیرستانی بودم که همراه با همکلاسی هایمان رفتیم نماز جمعه، می گفتند قرار است آقا پیش نماز باشد، تا آن زمان به ایشان اقتدا نکرده بودم.
جمعیتی بود که آمده بودند، نماز در مصلی برگزار می شد، البته مصلی هنوز این مصلایی که همه جور نمایشگاه و جشنواره ای ی در آن برگزار می شود نشده بود.
یک جای بین جمعیت جاگیر شدیم و منتظر ماندیم، خطبه ها هنوز شروع نشده بود، یعنی هنوز آقا را ندیده بودم
بعد یک دفعه جمعیت صلوات فرستاد، الله اکبر گفت، و ما متوجه ورود آقا شدیم.
آقا در جایگاه قرار گرفت، و بعد از فروکش شدن احساسات جمعیت خطبه ها را شروع کرد.
و من هنوز موفق به دیدنشان نشده بودم، جمعیت که آرام گرفت چشم هایم را ریز کردم و به جایگاه دقت کردم
کم کم توانستم قیافه اشان را ببینم
هرچند دیدن زوایای مختلف چهره اشان برایم امکان پذیر نبود اما خاطره آن روز را به خوبی به یاد دارم که با چه شور و اشتیاقی گردن می کشیدم و چشم هایم را ریز می کردم تا بتوانم کمی بهتر ایشان را تماشا کنم.
دلنوشته مریم اکبری، طلبه سال سوم