امير علي كوچك تازه به دنيا آمده بود
بعد از يكي دو هفته كه مادر و خواهر بزرگترم از خانه امان رفتند و خانواده دو نفري ما كه حالا سه نفري شده بود تنها شد
ميخواستم اميرعلي را بغل بگيرم كلي استرس مي گرفتم كه نكند از دست بيافتد
ميخواستم شير بهش بدهم مي ترس… بیشتر »
آرشیو برای: "بهمن 1392, 06"
از همان ماه اول هر چند که معمولا حالم خوب بود اما شب ها کمی احساس بدی داشتم. حس خفیف مشترک از سنگینی معده و احساس شایع بارداری ، که دقیقا ساعتی قبل از خواب به سراغم می آمد و هر چند شب یک بار تجربه اش می کردم.
تنها حرفی که در آن لحظه به خودم و گاهی… بیشتر »