این روزها که از خانه بیرون میروم، این روزها که توی تاکسی مینشینم، این روزها که به نانوایی و سبزی فروشی و سوپر مارکت و داروخانه و هر جایی که پا میگذارم، جای خالی چیزی آزارم میدهد. جای خالی چیزی که انگار هرچه تلاش میکنند تا با رنگ و لعاب و زرق و برق و نقش و نگار آن را بپوشانند، همچنان نبودنش توی ذوق می زند.
«تاصوراسرافیل»شامل یادداشتهای فائزه ساسانی خواه در سفر به حج عمره است که در سال ۸۹ توسط نشر سفینه منتشر شده است.
این کتاب که در ردیف سفرنامه های حج قرار می گیرد، با رعایت اصول سفرنامه نویسی نگارش یافته و در بخش های مختلف آن از طریق ارجاعات بیرونی، منظور نویسنده به مخاطب انتقال یافته است.
اولین خاطره کتاب از سه شنبه شب، ۹ مرداد ۸۶، ساعت ۲۲ در هواپیما شروع میشود و با آخرین خاطره که مربوط به پنجشنبه ۲۵ مرداد، در تهران است،کتاب به پایان میرسد.
در این کتاب نویسنده سعی کرده در کنار توصیف حالات معنوی و عرفانی اش با رویکرد جامعه شناسانه به این تجربه بپردازد.
آنچه این کتاب را از سایر سفرنامه های موجود جدا می کند نگاه زنانه راوی در این سفر است و این کتاب بیش از هرچیز تجربه ای زنانه از حج به شمار می رود راوی سعی کرده است در کنار دریافت های عرفانی و معنوی خود از این سفر، تجربه زنانه اش را نیز به تصویر بکشد و این امر در جای جای کتاب به چشم می خورد….
«امشب یکی از خدام حرم به من گفت: ضعیفه! تاریخ مصرف این کلمه در کشور ما به چه زمانی برمی گردد؟ به گمانم از قاجاریه به این طرف نرسد!» (ص۱۴۴)
«تبعیض میان مرد و زن بیداد می کند وقت نماز تنها بخش کوچکی از حیاط به زنان اختصاص داده میشود و بقیه در انحصار مردهاست،مثل یک برش کوچک روی یک کیک بزرگ و دایره ای شکل که برش تا مرکز دایره هم نمی رسد.
نماز طواف و نمازهایی که در حجر اسماعیل خواندم تنها نمازهایی بودند که در حیاط مسجدالحرام خوانده ام.هرچند که تعداد مردها زیادتر از ما باشد،اما این دلیل این همه ظلم و اجحاف نمیشود.
امکان دسترسی زن ها به در کعبه،حجرالاسود وایستادن زیر ناودان طلا هم با این اوصاف کاملا مشخص نیست.» (ص۱۴۷)
یادداشت های روزانه نویسنده که گاه در روز به چند یادداشت می رسد در ۲۰۷ صفحه منتشر شده است.
حضرت آیتالله خامنهای رهبر معظم انقلاب اسلامی در پیامی درگذشت همسر آیتالله حائریشیرازی را تسلیت گفتند.
متن پیام رهبر انقلاب به این شرح است:
بسمه تعالی
جناب مستطاب حجةالاسلام و المسلمین آقای حائریشیرازی دامت برکاته
درگذشت سیّدهی مکرّمه، همسر بزرگوار و بردبار آن جناب و صبیهی عالم مجاهد مرحوم آیت الله سیّد نورالدین شیرازی طاب ثراهما را به جنابعالی و فرزندان محترم و دیگر بازماندگان تسلیت عرض میکنم و مغفرت و رحمت الهی را برای آن مرحومه و صبر و اجر برای جنابعالی و دیگر مصیبت دیدگان مسئلت مینمایم.
سید علی خامنهای
30/ مهر/ 1392
زها، ماهها و سالها گذشت و من همچنان فرمانروای خانهمان بودم. تمام وقت مامان و بابا برای من بود. مجبور نبودم عشقشان را با کسی تقسیم کنم و میتوانستم با خیال راحت در قلمروی تحت فرماندهی خودم یکهتازی کنم. کوچکترین شیرینکاریم، غوغایی در خانه به پا میکرد. مادر بزرگها و پدر بزرگها که دیگر سنگ تمام میگذاشتند. من بودم و یک اطاق اسباب بازی و تولدهایی که خانهمان پر از هدیههایی بود که تنها برای من بود. تا اینکه یکروز مادرم به من گفت قرار است برایم یک همبازی کوچک بیاید و من دیگر تنها نیستم. اول نفهمیدم چه بلایی به سرم آمده است اما هر چه شکم مادربزرگ تر میشد، بیشتر به عمق فاجعه پی میبردم. کمتر مرا بغل میکرد، گاهی حالش خوب نبود و حوصلهام را نداشت. اگر خود را به بغلش میانداختم، بابا و مادربزرگ و بقیه مرا دعوا میکرند، تمام اینها یک طرف، لوازم کوچولویی که خریده میشد و هیچ ربطی به من نداشت دیگر طاقتم را طاق کرده بود تا اینکه بالاخره یک روز مامان به بیمارستان رفت و با یک بچه زشت و نقنقو به خانه آمد.
نمیدانم بچهای به این زشتی آنهم در حالیکه فقط بلد بود بخورد، بخوابد، کثیف کند و جیغ بکشد، چه چیز جالبی داشت که همه به دیدنش میآمدند، برایش کادو میآوردند وغمانگیزتر اینکه میگفتند: شبیه من است!
خلاصه دوران فرمانرواییام تمام شده بود و من باید اطاقم، مامان و بابام و حتی اسباببازیهایم را با یک غریبه تازه وارد تقسیم میکردم. این سختترین روزهای زندگی من بود.
صبح كه مي آمدم دفتر مجله
در مترو فكر كردم براي رسيدن بهاعمال عرفه چند ساعتي زودتر تعطيل كنم
گفتم يك مرخصي كوتاه دو ساعته مي گيرم و حدود يك از دفتر مي زنم بيرون
كلي ذوق كردم
فكر كردم خوب است اينطوري هم به دعا مي رسم و هم مي توانم با رو بنه سفر را جمع كنم
از مترو كه خارج مي شدم بسم الله گفتم
و دعا كردم كه خدا كمك كند و به زمانم بركت دهد براي اينكه بتوانم كارهايم را زود جمع و جور كنم
با جديت كارم را شروع كردم،
فكر كردم خب مراسم صبحانه خوران هم كه ندارم وقتم تلف شودپس كلي جلو مي افتم
بيش از دو ساعت كار را در نيم ساعت انجام دادم
براي خودم هم باورش سخت بود، هم دقتم بالا بود و هم سرعت عملم
حدود هشت و نيم آمدند درب اتاق را زدند كه
امروز اداره براي دعاي عرفه ساعت 12 تعطيل است
و من در سرخوشي غرق شدم…